یاغیگریلغتنامه دهخدایاغیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) سرکشی . نافرمانی . عصیان : آوازه ٔ یاغیگری و فتنه ٔ نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک
اغریلغتنامه دهخدااغری . [ اُ ] (اِ) ترکی است . دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری . (فرهنگ فارسی معین ).- باز اغری ؛ باز معلَّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغاب
ایغریلغتنامه دهخداایغری . [ اَ غ ُ ] (حامص ) جماع کردن حیوانات (آنندراج ). گشنی . (ناظم الاطباء). فحلی . گشنی . نری . (فرهنگ فارسی معین ).- به ایغری درآمدن ؛ گشنی کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
گردنکشیفرهنگ مترادف و متضادبغی، تطاول، تمرد، سرکشی، طغیان، عصیان، نافرمانی، یاغیگری، ≠ تسلیم، فرمانبرداری
riotدیکشنری انگلیسی به فارسیشورش، فتنه، بلوا، غوغا، طغیان، یاغیگری، اشوب، داد و بیداد، عیاشی کردن، شورش کردن، خوش گذرانی کردن