حلتلغتنامه دهخداحلت . [ ح َ ] (ع مص ) حلت رأس ؛ ستردن موی سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حلت دین ؛ ادای وام . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وام گزاردن . || حلت درهمی کسی را؛ دادن درهمی او را. (منتهی الارب ). || لازم گرفتن پشت اسب را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب المو
حلطلغتنامه دهخداحلط. [ ح َ ] (ع مص ) سوگند یاد کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستیهیدن . (منتهی الارب ). لجاجت کردن . (از اقرب الموارد). || خشم گرفتن . (منتهی الارب ). غضب کردن . (اقرب الموارد). || شتابی کردن در کار.(از منتهی الارب ). اسراع در امری . (اقرب الموارد)
خدا کندلغتنامه دهخداخدا کند. [ خ ُ ک ُ ن َ ] (جمله ٔ تمنی ) کاشکی . (یادداشت بخط مؤلف ). یالیت : خدا کند که فلان کار واقع شود. خدا کند که حسن از سفر سالم بیاید. خدا کند که جنگ واقع نشود.
جهان آبگونلغتنامه دهخداجهان آبگون . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای روشن . عالم درخشان . (فرهنگ فارسی معین ) : میزند جان در جهان آبگون نعره ٔ یالیت قومی یعلمون .مولوی .
غراللغتنامه دهخداغرال . [ غ َ ] (اِخ ) همدانی . صحابی است . سیف اشعاری درباره ٔ وی در ردة سروده است که در آن اسود العنسی کذاب را هجو می کند وکسانی را که وی را کشتند میستاید از آن جمله است :یالیت شعری و التلهف حسرةان لا اکون ولیته برجالی .(الاصابة فی تمییز الصحابة
ازهرلغتنامه دهخداازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) موضعی است بمسافت سه میلی طایف . عرجی گوید:یا دار عاتکة التی بالازهراو فوقه بقفا الکثیب الأعفرلم الق اهلک بعد عام لقیتهم یالیت أن لقاءَهم لم یقدر. (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). || موضعی است بیمامه ، در
تغلیبلغتنامه دهخداتغلیب . [ ت َ ] (ع مص ) چیره گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || مستولی ساختن کسی را بر بلا بقهر. (از اقرب الموارد). || به اصطلاح از روی غلبه چیزی را در تحت حکم چیز دیگر آوردن . یقال : عرب علفها تبناً و ماء بارداً. چه معنی تعلیف چرانید