یسیرلغتنامه دهخدایسیر. [ ی َ ] (ص ،از اتباع ) اسیر. یتیم . این کلمه در جمله ٔ اتباعی یتیم یسیر متداول است و شاید اصل کلمه ٔ اسیر نیز همین کلمه باشد و در ترجمه ٔ تفسیر طبری کلمه ٔ یسیر مکرر به معنی اسیر آمده است . (یادداشت مؤلف ). این کلمه هم اکنون در آذربایجان به صورت اتباع هم با کلمه ٔ اسیر
یسیرلغتنامه دهخدایسیر. [ ی َ ] (ع ص ) آسان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار) (غیاث ) (مهذب الاسماء). سهل . هین . آسان خوار. مقابل دشخوار. مقابل دشوار. (یادداشت مؤلف ).- یسیر کردن ؛ آسان کردن . سهل گردانیدن : بر تو یسیر ک
یسیرلغتنامه دهخدایسیر. [ ی ُ س َ ] (اِخ ) ابن عمرو، مخضرم است یعنی جاهلیت و اسلام را دریافته . (یادداشت مؤلف ).
ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
یسیرةلغتنامه دهخدایسیرة. [ ی َ رَ ] (ع ص ) تأنیث یسیر. اندک . قلیل . کم . (یادداشت مؤلف ). || تأنیث یسیر. آسان .سهل . خوار. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یسیر شود.
یسیریلغتنامه دهخدایسیری . [ ی َ ] (حامص ) اسیری . اسارت : گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی به یسیری بردی . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). و رجوع به یسیر شود.
یسیرکثیلغتنامه دهخدایسیرکثی . [ ی َ ک َ ] (اِخ ) عصام بن فتح یسیرکثی ، از نویسندگان و راویان بود و از احمدبن نصربن عبدالملک عنکی و عبداﷲبن عبدالرحمان دارمی حدیث شنید و ابوعبیدة محمدبن ابی لیث و ابوسلمه احمدبن حامدبن احمدسنی از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
یسیرکثیلغتنامه دهخدایسیرکثی . [ ی َ ک َ ثی ی / ی ] (ص نسبی ) منسوب است به یسیرکث و آن دیهی است در یک فرسنگی سمرقند. (از لباب الانساب ).
یسیرةلغتنامه دهخدایسیرة. [ ی َ رَ ] (ع ص ) تأنیث یسیر. اندک . قلیل . کم . (یادداشت مؤلف ). || تأنیث یسیر. آسان .سهل . خوار. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یسیر شود.
یسیریلغتنامه دهخدایسیری . [ ی َ ] (حامص ) اسیری . اسارت : گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی به یسیری بردی . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). و رجوع به یسیر شود.
یسیرکثیلغتنامه دهخدایسیرکثی . [ ی َ ک َ ] (اِخ ) عصام بن فتح یسیرکثی ، از نویسندگان و راویان بود و از احمدبن نصربن عبدالملک عنکی و عبداﷲبن عبدالرحمان دارمی حدیث شنید و ابوعبیدة محمدبن ابی لیث و ابوسلمه احمدبن حامدبن احمدسنی از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
یسیرکثیلغتنامه دهخدایسیرکثی . [ ی َ ک َ ثی ی / ی ] (ص نسبی ) منسوب است به یسیرکث و آن دیهی است در یک فرسنگی سمرقند. (از لباب الانساب ).
تالسفیسیرلغتنامه دهخداتالسفیسیر. [ ل ِ ] (معرب ، اِ) از یونانی . تخم سپندان . اسپند . (الفاظ الادویه ص 71). محرف «تالسفیس » (تالسب ) است . رجوع به تالسب و تالسفیس و تالسقیس و تالسقیر و تالسقیسر شود.
لامریسیرلغتنامه دهخدالامریسیر. [ م ُ یِر ] (اِخ ) لوئی دو. ژنرال و سیاستمدار فرانسوی . مولد نانت (1865-1806).
تیسیرلغتنامه دهخداتیسیر. [ ت َ ] (ع اِ) ستور نیکوبردارنده ٔ قوائم را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیسور. (اقرب الموارد). رجوع به تیسور شود.
تیسیرلغتنامه دهخداتیسیر.[ ت َ ] (ع مص ) آسان زای شدن شترمادگان و گوسپندان کسی : یسر الرجل تیسیرا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بسیار شدن نسل اشتر و گوسفند. (زوزنی ). بسیار شدن نسل و شیر گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ). بسیار شیر و یا بسیار بچه گردیدن گوسفند. (منتهی الارب