یلی زنلغتنامه دهخدایلی زن . [ ی َ لی / ی َل ْ لی زَ ] (نف مرکب ) خواننده و سازنده . (ناظم الاطباء). خواننده و سازنده را گویند. (آنندراج ) (برهان ). یللی زن : گشته یلی زن همه بر بانگ نی همچو زنان یله از بهر می . <p class="auth
یلی زنفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که یللی بزند.۲. آنکه در وقت خوشی و شادی بانگ بردارد: ◻︎ گشته یلیزن همه بر بانگ نی / همچو زنان یله از بهر می (امیرخسرو: لغتنامه: یلیزن).
لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
چلپ چلپلغتنامه دهخداچلپ چلپ . [ چ ِ ل َ / ل ِ چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) آواز راه رفتن در زمینی که آب کمی در آن باشد. (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی ). صدایی که از شلوار و جامه ٔ تر هنگام راه رفتن یا دویدن برخیزد، یا آوایی که از راه
گیلی گیلیلغتنامه دهخداگیلی گیلی . (ص ) هرچیز گرد گردنده در زبان کودکان . (از یادداشت مؤلف ). قِلی قِلی : گیلی گیلی حوضک . دور و کنار سیزک ...
لپ لپلغتنامه دهخدالپ لپ . [ ل َ ل َ ] (اِ صوت ) صدا و آواز آش خوردن . || صدا و آواز آب خوردن سگ را گویند.(برهان ). || لف لف . رجوع به لف لف شود.
یلهلغتنامه دهخدایله . [ ی َل َ / ل ِ ] (ص ) رهاکرده شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان ). رها. (فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ
یلیلغتنامه دهخدایلی . [ ی َ ] (حامص ) چگونگی یل . پهلوانی و دلیری و دلاوری . شجاعت و جنگاوری : کنون چنبری گشت پشت یلی نباشم همی خنجر کابلی . فردوسی .ببندید یکسر میان یلی ابا گرز و با خنجر کابلی . فردوسی .
یلیلغتنامه دهخدایلی . [ ی َ لی / ی َل ْ لی ] (اِ) یللی . بانگ و فریادی که در حالت مستی و یا هنگام رسیدن خبر خوش می نمایند. (ناظم الاطباء). رجوع به یللی شود. || به زیر آمدن چیزی از چیزی و اندیشه از دل . (از احوال و اشعار رودکی ذیل ص <span class="hl" dir="ltr"
دبیلیلغتنامه دهخدادبیلی . [ دَ ] (اِخ ) یکی از دعاة اسماعیلیه و او به بغداد بود و همال ابن نفیس ابوعبداﷲ و در امر ریاست رقیب یکدیگر بودند و پس از ابوعبداﷲ نیز چندین سال بزیست . (الفهرست ابن الندیم ).
دجیلیلغتنامه دهخدادجیلی . [ دُج َ ] (ص نسبی ) منسوب به دجیل ، نهری بزرگ به نواحی بغداد و بر او قراء چندی واقعست . (الانساب سمعانی ).
دخیلیلغتنامه دهخدادخیلی . [ دُخ ْ خ َ لا ] (ع اِ) دخیلاء. دخیلی الرجل ؛ نیت مرد و نهانی او. (منتهی الارب ).