یمینلغتنامه دهخدایمین . [ ی َ ] (ع اِ) سوی راست ، خلاف یسار. ج ، اَیْمُن ، ایمان . جج ، ایامن ، ایامین . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست راست از سویها. (یادداشت مؤلف ). سوی دست راست و به این معنی جمع ندارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوی دست راست . (آنندراج ) <span class
یمینفرهنگ فارسی عمید۱. راست؛ طرف راست.۲. دست راست انسان.۳. (اسم) قسم؛ سوگند.⟨ یمین غموس: [قدیمی] سوگند دروغ.
یمینفرهنگ نامها(تلفظ: yamin) (عربی) (در قدیم) راست ، سمت راست ، در مقابلِ یسار ؛ دست راست انسان ؛ (به مجاز) دست یار، مایه اقتدار ؛ سوگند ؛ توانگری ، برکت و سعادت .
مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
مینmine 2واژههای مصوب فرهنگستانافزارهای حاوی مقداری مواد منفجره که برای نابود کردن یا آسیب رساندن به وسایل نقلیه زمینی و دریایی و هوایی یا افراد به کار میرود * مصوب فرهنگستان اول
یمینینلغتنامه دهخدایمینین . [ ی َ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ یمین . دو دست . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمین شود.
یمینهلغتنامه دهخدایمینه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (اِ) معده . (ناظم الاطباء). معده را گویند که محل طبخ طعام است در شکم .(برهان ). معده را گویند که جای نضج و طبخ طعام است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
یمینیلغتنامه دهخدایمینی . [ ی َ ] (اِخ ) حیان بن اعین بن یمین بن سلیع حضرمی . از راویان بودو از عبداﷲبن عمر روایت کرد. پسرش خالد و نیز عقبةبن عامر حضرمی از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
یمینیلغتنامه دهخدایمینی . [ ی َ ] (ص نسبی ) نسبت اجدادی است . (از لباب الانساب ). || (اِ) عقیق . (ناظم الاطباء).
یمینینلغتنامه دهخدایمینین . [ ی َ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ یمین . دو دست . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمین شود.
یمین خوردنلغتنامه دهخدایمین خوردن . [ی َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) قسم خوردن . سوگند خوردن . سوگند یاد کردن . (یادداشت مؤلف ) : گیتی همه به ملکت او را کند شرف دولت همه به جان و سر او را خورد یمین . فرخی .</p
یمین الدولهلغتنامه دهخدایمین الدوله . [ ی َ نُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) وزیر خوارزمشاه ، مقتول خنجریکی از فداییان . (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 365).
یمین الدولهلغتنامه دهخدایمین الدوله . [ ی َ نُدْدَ ل َ ] (اِخ ) بهرام شاه غزنوی ابن مسعودبن ابراهیم بن مسعودبن محمودبن سبکتکین . رجوع به بهرام شاه شود.
یمین الدولة و امین الملةلغتنامه دهخدایمین الدولة و امین الملة. [ ی َ نُدْ دَ ل َ وَ اَ نُل ْ م ِل ْ ل َ ] (اِخ ) لقب محمودبن سبکتکین غزنوی . رجوع به محمود شود.
چوگان سیمینلغتنامه دهخداچوگان سیمین . [ چ َ / چُو ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هلال . (مجموعه مترادفات ص 373).
چتر سیمینلغتنامه دهخداچتر سیمین . [ چ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی چتر سیمابی است که ماه بدر باشد. (برهان ). ماه شب چهارده . (ناظم الاطباء). || کنایه از ماه باشد. (انجمن آرا). کنایه از ماه که ترجمه ٔ فخت است . (آنندراج ). برای ماه استعمال کنند. (از فرهنگ نظام ). || کنایه از ماهتاب که ترجمه
ساغر سیمینلغتنامه دهخداساغر سیمین . [ غ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جام نقره ای . پیاله ٔ شراب که آن رااز سیم ساخته باشند. || ماه : ساغر سیمین شکست ،ساقی زرین قدح پیکر پروانه سوخت شمع زمرد لگن .هلالی (دیوان چ نفیسی ص <span class="hl" dir="ltr
ماکزیمینلغتنامه دهخداماکزیمین . [ می َ ] (اِخ ) وی در پانونی متولد شد. (250-310م .)و از سال 278 تا 305م . و نیز از 306 تا<span
دویمینلغتنامه دهخدادویمین . [ دُ ی ُ ] (ص نسبی ، اِ) دویم . (ناظم الاطباء). رجوع به دومین و دویم و دوم شود.