ینبوعلغتنامه دهخداینبوع . [ یَم ْ ] (اِخ ) ینبع. بندرگاهی در حجاز که ینبع نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به ینبع شود.
ینبوعلغتنامه دهخداینبوع . [ یَم ْ ] (ع اِ) چشمه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 108). چشمه ٔ بزرگ . (دهار) : تو ز صد ینبوع شربت می کشی هرچه زان صد کم شود کاهد خوشی . مو
نبوعلغتنامه دهخدانبوع . [ ن ُ ] (ع مص ) نبوط. بیرون آمدن آب از قعر چاه . (از تاج المصادر بیهقی ). برآمدن آب چاه و چشمه و جز آن . (آنندراج ). نبع. رجوع به نبع شود.
نبوحلغتنامه دهخدانبوح .[ ن ُ ] (ع اِ) بانگ و فریاد مردم . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). ضجه ٔ قوم . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). فریاد و آواز قبیله . (فرهنگ خطی ). || بانگ سگ . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). آواز سگ و آهو. (فرهنگ نظام ). بانگ سگان و غیرآن . (از معجم متن
نبوةلغتنامه دهخدانبوة. [ ن َب ْ وَ ] (ع مص ) بازماندن شمشیر از کار. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به نَبْوَت شود : سنان لسان و تیغ بیان و الشعراء یتبعهم الغاوون از هیبت جلال نبوّت در غمد کلال و نَبْوَت بماند. (مقدمه ٔ حافظ). || جفوة. (معجم متن اللغة) (اقرب الم
نبوةلغتنامه دهخدانبوة. [ ن ُ ب ُوْ وَ ] (ع مص ) خبر دادن از غیب یا آینده به الهام خدائی . (از المنجد). || خبر دادن از خدا و آنچه بدو تعلق دارد. (از المنجد). پیغامبری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نبوءة. نبوت . رجوع به نبوّت شود.