یهودلغتنامه دهخدایهود. [ ی َ ] (اِخ ) قوم موسی ، بدان جهت این نام نهادند که موسی گفت :اًنا هُدْنا الیک ؛ یعنی ما با تو رجوع کنیم و ایشان هفتادویک فرقه اند. (نفائس الفنون ). اعجمی معرب است و آنان منسوبند به یهوذابن یعقوب ، پس یهود خوانده شدند و با دال معرب شد. (ازالمعرب جوالیقی ص <span class="
یهودلغتنامه دهخدایهود. [ ی َ ] (اِخ ) شهری از شهرهای دانیال بود که فعلاً آن را یهودیه گویند، به مسافت 10 میل در مشرق یافا و دارای 000،100 تن نفوس است . (از قاموس کتاب مقدس ).
یهودلغتنامه دهخدایهود. [ ی َ ] (اِخ ) عبرانیان در هنگام تشکیل دو دولت ، یکی را اسرائیل و دیگری را یهود نامیدند. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به عبرانیان شود. || ج ِ یهودی . (زمخشری ) (دهار) (السامی فی السامی ) (منتهی الارب ). یهودان . جهودان . کلیمیان . (یادداشت مؤلف ). جهودان . (آنندراج
یهودلغتنامه دهخدایهود. [ ی َ ] (اِخ ) یهودا. نام برادر یوسف (ع ). (منتهی الارب ). رجوع به یهودا شود.
حوثلغتنامه دهخداحوث . [ ح َ ] (ع اِ) رگ جگر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ترکهم حوث بوث و حوثاً بوثاً؛ متفرق و پراکنده و پریشان کرد ایشان را. (منتهی الارب ).
حوثلغتنامه دهخداحوث . [ ح َ ث ُ ] (ع اِ) به معنی حیث باشد. لغت طائی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیث شود.
حوتلغتنامه دهخداحوت . (ع اِ) ماهی . (منتهی الارب ). سمک . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ماهی بزرگ . ج ، احوات ، حَوَتَه ، حیتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : بهتر از حوت به آب اندر وز رنگ بکوه تیزتر ز آب بشیب اندر و ز آتش بفراز. <p clas
حوتلغتنامه دهخداحوت . [ ح َ ] (ع مص ) حَوَتان . گرد چیزی برگشتن مرغ و وحشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ی َ دَ ] (اِخ ) اسم ذات احدیت و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس نماید و قصد از آن خداوند مکشوف است . (از قاموس کتاب مقدس ).
یهودیاتلغتنامه دهخدایهودیات . [ ی َ دی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ یهودیه . (دهار). || نوشته یا آثار کتبی مربوط به یهود.
یهودیتلغتنامه دهخدایهودیت . [ ی َ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) یهودی و جهودگری . (ناظم الاطباء). یهودیة. یهود بودن . جهود بودن . یهودی بودن . (یادداشت مؤلف ). || رسم و آیین یهود. (ناظم الاطباء). جهودی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یهود و یهودی شود.
یهودیلغتنامه دهخدایهودی . [ ی َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبدالکریم وزان جرجانی یهودی ، مکنی به ابومحمد. از محدثان بود. در باب الیهود منزل داشت ، از این رو بدان نام موسوم گشت . وی در صف الغزالین مسجد داشت و از ابوالاشعب احمدبن مقدام و جز وی روایت کرد وابوبکر اسماعیلی و ابواحمدبن عدی از او روایت د
یهودالغتنامه دهخدایهودا. [ ی َ ] (اِخ ) نام برادر یوسف علیه السلام است از مادر دیگر. (برهان ). نام پسر یعقوب و برادر یوسف . (ناظم الاطباء). نام پسر یعقوب و برادر یوسف . مادر وی لیا بود. (یادداشت مؤلف ). نام برادر کلان یوسف (ع ) که از مادر دیگر بود. (آنندراج ). نام ارشد اولاد حضرت یعقوب علیه ا
تیداکلغتنامه دهخداتیداک . (اِ) یهود «؟» را گویند چه تیداکی یهودی باشد. (برهان ) (آنندراج ). یهود. (ناظم الاطباء). در برهان گفته به معنی یهود است ... در فرهنگها ندیدم . (انجمن آرا).
یهودهلغتنامه دهخدایهوده . [ ی َ دَ ] (اِخ ) اسم ذات احدیت و دلالت بر سرمدیت آن ذات مقدس نماید و قصد از آن خداوند مکشوف است . (از قاموس کتاب مقدس ).
یهودی بازیلغتنامه دهخدایهودی بازی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) بازی یهودیان درآوردن . به کردار یهودیان دست یازیدن . کنایه است از سخت خست و لئامت نمودن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به یهودی شود.
یهودیاتلغتنامه دهخدایهودیات . [ ی َ دی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ یهودیه . (دهار). || نوشته یا آثار کتبی مربوط به یهود.
یهودیتلغتنامه دهخدایهودیت . [ ی َ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) یهودی و جهودگری . (ناظم الاطباء). یهودیة. یهود بودن . جهود بودن . یهودی بودن . (یادداشت مؤلف ). || رسم و آیین یهود. (ناظم الاطباء). جهودی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یهود و یهودی شود.
یهودیلغتنامه دهخدایهودی . [ ی َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبدالکریم وزان جرجانی یهودی ، مکنی به ابومحمد. از محدثان بود. در باب الیهود منزل داشت ، از این رو بدان نام موسوم گشت . وی در صف الغزالین مسجد داشت و از ابوالاشعب احمدبن مقدام و جز وی روایت کرد وابوبکر اسماعیلی و ابواحمدبن عدی از او روایت د
گور یهودلغتنامه دهخداگور یهود. [ ی َ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 25000 گزی شمال سنقر، کنار راه فرعی سنقر به گردکانه . دامنه و سردسیر و دارای 140 تن سکنه است . آب آن از چشمه است .
کافور یهودلغتنامه دهخداکافور یهود. [ رِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریحان الکافور. کافوریه . اقحوان . رجوع به کافور یهودیه شود.
کفرالیهودلغتنامه دهخداکفرالیهود. [ ک َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) قفرالیهود است و آن نوعی از مومیایی باشد و به شیرازی مومیایی کوهی و مومیایی پالوده گویند. (برهان ). قفرالیهودی . حُمَر. زفت البحر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به قفرالیهود شود.
قفرالیهودلغتنامه دهخداقفرالیهود. [ ق َ رُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) دو قسم است ، یکی در ساحل دریایی یافت می شود که مسمی به بحیرةالیهود است و موضعی که در قدیم کفرا میگفته اند و آن جسمی است بنفش مایل به سرخی و در او حجریت غالب است و از دریا به ساحل می آید و قسمی از زمین کنار دریا که حفر کنند به هم میرسد