یوخهلغتنامه دهخدایوخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) رسیدن به منتهای شهوت تمتع و هنگام تمتع. (از برهان ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) : گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال همچو زن غر شدم ز یوخه ٔ رعنا. سوزنی (از ف
یوخهلغتنامه دهخدایوخه . [ ی ُ خ َ / خ ِ ] (ترکی ،اِ) نان تنک . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ). کاک . کعک . رقاقه . (از یادداشت مؤلف ). یخه . یخا.
یوخهفرهنگ فارسی عمیدخوشی و لذتی که هنگام جماع و در لحظۀ رسیدن به منتهای شهوت و تمتع بهدست میدهد؛ ربوخه: ◻︎ گرچه بدم مرد زیر میره در آن حال / همچو زنغر شدم ز یوخهٴ رعنا (سوزنی: لغتنامه: یوخه).
چوخهلغتنامه دهخداچوخه . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) چوخا، جامه ٔ پشمین . || جامه پشمینی که نصارا پوشند : مولو مثال دم چو برآرد بلال صبح من نیز سر ز چوخه خارا برآورم . خاقانی .رجوع به چوخا شود.
یخالغتنامه دهخدایخا. [ ی ُ ] (ترکی ، اِ) یُخه . یوخه . نوعی نان نازک لوله کرده به چند لا. قسمی نان تنک شکرین . (یادداشت مؤلف ).
نون،نان(گونه ها)گویش تهرانیبربری، تافتون، سنگک، مشهدی، لواش، پنجه کش،کماج،ساج،روغنی، قندی،شیری، زنجبیلی، پادرازی، خشکه، دو تنوره، شیرمال، توتک، فطیر (بدون خمیرمایه)، یوخه،برنجی،خرمایی
مخلالغتنامه دهخدامخلا. [ م ُ خ َل ْ لا ] (اِ) طعامی است ، و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کرده ٔ فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده در آن بفشارند و در نان های یوخه ٔ آب زده پیچند و بخورند. (برهان ) (آنندراج ). یک نوع طعامی که از بادنجان پخته و گ
نانلغتنامه دهخدانان . (اِ) پهلوی : نان ، ارمنی : نکن (نان پخته در خاکستر) ، مأخوذ از پهلوی ، نیکان = پارسی : نیگان ، بلوچی : نگن و نظایر آن ، از ایرانی باستان : نگن ، منجی : نگهن ، کردی : نن ، نان ، زازا: نا ، نان ، دوجیکی : نن ، گیلکی : نان ، فریزندی ، یرنی و نطنزی : نون ، سمنانی : نونا ،