یورتگهلغتنامه دهخدایورتگه . [ گ َه ْ ](اِ مرکب ) جای بودن و خانه . (آنندراج ) : لیک اگر یورتگه ز عز سازندهم از او خرگهیت پردازند. سنایی .از پناه حق حصاری به ندیدیورتگه نزدیک آن دز برگزید. مولوی .|| ب
ورثةلغتنامه دهخداورثة. [ وَ رَ ث َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وارث . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وارث شود.- تو ورثه افتادن ؛ مالی که متنازع فیه وراث کسی باشد.- || زنی که افراد مختلف از او تمتع برند. (فرهنگ فارسی معین ).
ورطةلغتنامه دهخداورطة. [ وَ طَ ] (ع اِ) کون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اِست . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || هر زمین پست مغاک . || زمین هموار بی راه و نشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیابان بی راه و بی نشان . (ناظم الاطباء). || هلاکی و هر امر دشوار که ر
ورطةدیکشنری عربی به فارسیپنجول زدن , با ناخن و جنگال خراشيدن , خاراندن , پاک کردن , زدودن , باکهنه ياچيزي ساييدن يا پاک کردن , تراشيدن , خراشيدن , خراش , اثر خراش , گير , گرفتاري
دزلغتنامه دهخدادز. [ دِ ] (اِ) دژ. قلعه و حصار. (برهان ). قلعه و حصار عموماً و قلعه ٔ بالای کوه خصوصاً. (آنندراج ). قلعه . (جهانگیری ) (از مهذب الاسماء). حصار. (شرفنامه ٔ منیری ). حصن . (از مهذب الاسماء) : دزی بود و از مردم آباد بودکجانام آن شهر بیداد بود.<br