یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن یعقوب . از انبیای معروف بنی اسرائیل و یکی از دوازده فرزند یعقوب پیغمبر بود و حسن او شهرت جهانگیر داشت . به عزیزی مصر رسید. داستان او چنین است که شبی در خواب دید که خورشید و ماه و یازده ستاره پیش پایش سر نهاده اند. رؤیای خویش با پدر گفت . پدر پاسخ دا
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن برسیای دقماقی ظاهری ، ملقب به عزیز و جمال الدین . از پادشاهان چرکسیان مصر و شام بود. رجوع به عزیز شود.
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن سیرافی ، مکنی به ابومحمد. یوسف بن حسن بن عبداﷲبن مرزبان .رجوع به سیرافی (یوسف ...) و قاموس الاعلام ترکی شود.
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن احمدبن داود عینی ، ساکن حلب و معروف به شُغْری . مردی فاضل و از شافعیان بود. او راست : 1 - شرح البهجة در8 جلد. 2 - نظم تصریف العزی ، با شرح آن و شرح
یوسفلغتنامه دهخدایوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم وانوغی مغربی حنفی . مردی فاضل بود. سخاوی گوید به دمشق رفت . دانشمندان از محضر او کسب دانش می کردند. تألیفاتی دارد که از آن جمله است : 1- شرح شواهد الزجاج . 2- کشف شواردالموا
صافی گوسفGoussev filterواژههای مصوب فرهنگستانعملگری خطپایه (line-based) یا شبکهپایه (grid-based) در حوزة مکان که اختلاف نردهای گرادیان کل و گرادیان افقی دادههای مغناطیسی را محاسبه میکند
ژوسیولغتنامه دهخداژوسیو. [ ی ُ ] (اِخ ) آنتوان دو. نام عالم گیاه شناس فرانسوی متولد در لیون بسال 1686 و متوفی بسال 1758 م .
ژوسیولغتنامه دهخداژوسیو. [ ی ُ ] (اِخ ) آدریان . پسر آنتوان دوژوسیو، متولد در پاریس بسال 1797 و متوفی بسال 1853 م .
ژوسیولغتنامه دهخداژوسیو. [ ی ُ ] (اِخ ) آنتوان لوران . برادرزاده ٔ آنتوان دوژوسیو نیز از نبات شناسان معروف است ، متولد در لیون بسال 1748 و متوفی بسال 1836 م .
ژوسیولغتنامه دهخداژوسیو. [ ی ُ ] (اِخ ) برنارد. برادر عالم مزبور نیز از نبات شناسان معروف فرانسه است ، متولد در لیون و متوفی در پاریس (1699-1777 م .).
یوسفستانلغتنامه دهخدایوسفستان . [ س ُ ف ِ ](اِ مرکب ) جایی که در آن یوسف ها (زیبارویان ) باشند.مولوی این ترکیب را در بیت زیر آورده است و از آن محلی پر از یوسف یعنی پر از زیبارویی و جمال و به عبارت بهتر سرزمینی حسن خیز اراده کرده است : یوسفی جستم لطیف و سیمتن یوسفست
یوسفیهلغتنامه دهخدایوسفیه . [ س ُ فی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) از بهترین دنانیری است که در روزگار بنی امیه سکه زده شده است و چون یوسف بن عمراز ولاة عراق ، در عهد یزیدبن عبدالملک آن را سکه زده بدین نام خوانده شده است . (از النقود ص 15<
یوسفجردلغتنامه دهخدایوسفجرد. [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 22000گزی شمال خاوری سنقر و 1000گزی جنوب راه فرعی سنقر به خسروآباد، با 450 تن
یوسفلولغتنامه دهخدایوسفلو. [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری خداآفرین ، با 195 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
یوسفیلغتنامه دهخدایوسفی . [ س ِ ] (اِخ ) یکی از شعب طایفه ٔ جاکی ازایلات کوه گیلویه . سابقاً عده ٔ آنها بالغ بر 800 خانوار بود، بعدها کم کم به اطراف پراکنده شدند و فعلاً بیش از یکصد خانوار از آنها باقی نیست که در نواحی رِوِن و دریاچه ٔ المال در قراء المال ، او
ابویعقوبلغتنامه دهخداابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) یوسف بن ایوب بن یوسف بن وهرة الهمدانی . رجوع به یوسف ... شود.
پوتیفارلغتنامه دهخداپوتیفار. [ ] (اِخ ) عزیز مصر، مولای یوسف بن یعقوب علیهماالسلام و او شوهر زلیخاست و آنگاه که زلیخا یوسف را بدریدن پیراهن خویش متهم کرد، پوتیفار یوسف را زندانی کرد. رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی از سوره ٔ یوسف و سفر تکوین تورات و یوسف و زلیخای شمسی و یوسف و زلیخای بختیاری و توار
اثیرالدینلغتنامه دهخدااثیرالدین . [ اَ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن یوسف اندلسی نحوی . رجوع به ابوحیان اثیرالدین محمدبن یوسف ... و محمدبن یوسف ... شود.
یوسف امریلغتنامه دهخدایوسف امری . [ س ُ اَ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر شعرای ایران است . در زمان شاهرخ میرزا و پسرش بایسنقر می زیسته و قصائد بسیار در مدح ایشان سروده است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
یوسف برهانلغتنامه دهخدایوسف برهان . [ س ُ ب ُ ] (اِخ ) یکی از شاعران ایران و از خویشاوندان احمد جامی بود. در فن موسیقی مهارت تمام داشت و اکثر اشعارخود را با آهنگ موسیقی تطبیق می کرد. دولتشاه صاحب تذکره ٔ معروف فن موسیقی را از این شاعر آموخته است .
یوسف خالدیلغتنامه دهخدایوسف خالدی . [ س ُ ل ِ ] (اِخ ) ابن حجاج محمدبن سیدعلی خالدی ، معروف به یوسف ضیاء. رجوع به یوسف ضیا پاشا شود.
یوسف داودلغتنامه دهخدایوسف داود. [ س ُ وو ] (اِخ ) ملقب به اقلیمیس (1245-1307 هَ . ق .). ابن داودبن بهنام . دانشمند و عالم به زبان و ادب عرب و تاریخ قدیم و اصلش سریانی و متولد عمادیه ٔ موصل بود. در موصل و لبنان و سپس در رومة تحصیل
یوسف دریانلغتنامه دهخدایوسف دریان . [ س ُ دَرْ ] (اِخ ) ابن بطرس بن خوری انطون دریان . دانشمندی یهودی و از رجال کنیسه ٔ مارونیه ٔلبنان بود. معلومات و رهبانیت را آموخت و سپس به بیروت رفت و در قاهره به سال 1338 هَ . ق . درگذشت . او را آثاری است که از آن جمله است : <s
حسن یوسفلغتنامه دهخداحسن یوسف . [ ح َ س َ س ُ ] (اِخ ) ابن احمد اخباری کربلایی . کتابخانه ای در کربلا داشت و در 1354 هَ . ق . درگذشت .
حسن یوسفلغتنامه دهخداحسن یوسف . [ ح ُ ن ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زیبایی فوق العاده . || حاشیش . داود ضریر انطاکی گوید: قسمی خیری است . || در تداول باغبانان امروز بوستان افروز یعنی قسمی از تاج خروس است که گل ندارد و برگ او بی نهایت زیبا و منقش و رنگارنگ است و آن بر دو نوع باشد.<br
پهلوان یوسفلغتنامه دهخداپهلوان یوسف . [ پ َ ل َ س ُ ] (اِخ ) شیرازی . رجوع به یوسف شیرازی ... در حبیب السیر چ خیام (ج 4 ص 89) شود.
پیریوسفلغتنامه دهخداپیریوسف . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلگه افشار دوم بخش اسدآباد شهرستان همدان . واقع در 23هزارگزی جنوب باختری قصبه ٔ اسدآباد و 4هزارگزی جنوب باختر راه فرعی اسدآباد به لک لک . کوهستانی ، سردسیر، دارای <span
حاجی یوسفلغتنامه دهخداحاجی یوسف . [ س ِ ] (اِخ ) قاضی به قول صاحب حبیب السیر «از جمله ٔ امرا و مقربان دایمسیک خان بود و از دوازده دیوان پادشاهی یکی تعلق به او داشت ». رجوع به حبط ج 2 ص 402 و 403 و