پوملغتنامه دهخداپوم . (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 150 هزارگزی جنوب کهنوج سر راه مالرو انگهران به میناب . کوهستانی گرمسیر. دارای 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آنجا غلات و خرما. شغل
چوملغتنامه دهخداچوم . (اِ) آلتی است از چوب و آن چون نیمکتی است و در زیر دو غلطک دارد و بر هر غلطک جای بجای دندانه های چوبی نصب شده است و به گاو و یا اسب کشیده شود و چون بر ساقه های گندم حرکت کند خرد کند و کاه از دانه جدا سازد. «آلتی است از چوب که به اسب بسته میشود آدمی بر آن می نشیند تا سنگی
طواف یوم النحرلغتنامه دهخداطواف یوم النحر. [ طَ ف ُ ی َ مِن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) مانند طواف زیارت عبارت از گردش در اطراف خانه ٔ کعبه است در یکی از ایام ماه قربان هفت نوبت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معدوداتلغتنامه دهخدامعدودات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ معدودة. رجوع به معدود و معدودة شود.- ایام معدودات ؛ روزهای اندک و قابل شمارش : ایاماً معدودات فمن کان منکم مریضاً او علی سفر فعدة من ایام اخر. (قرآن 184/2).
گوسپندکشانلغتنامه دهخداگوسپندکشان . [ پ َ ک ُ ] (اِ مرکب ) ج ِ گوسپندکش . || (ق مرکب ) در حال کشتن گوسپند. || (اِ مرکب ) گوسفندکشان . عید قربان . (برهان ) (آنندراج ). روز دهم ذی الحجه که در آن گوسفند قربان کنند. عید اضحی . یوم النحر : باد بر تو مبارک و خنشان جشن نورو
نحرلغتنامه دهخدانحر. [ ن َ ] (ع اِ) پیش سینه ، و جای گردن بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بالای سینه ، و گفته اند محل گردن بند. (از اقرب الموارد). برِ سینه . (فرهنگ خطی ). حصه ٔ بالای سینه ٔ جاندار. (فرهنگ نظام ).سینه . (زمخشری ) (دستوراللغة). مذکر آید. (منتهی الارب ). جای قلا
اضحیلغتنامه دهخدااضحی . [ اَ حا ] (ع ص ) اسب اشهب . مؤنث : ضَحْیاء. (از اقرب الموارد).اسب سپید اشهب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) روز عید قربان و یوم النحر. (ناظم الاطباء). عید گوسپندکشان . (محمودبن عمر). روز قربان . (منتهی الارب ). بمعنی عید اضحی نیز آید. (آنندراج ). عید قربان .
افاضةلغتنامه دهخداافاضة. [ اِ ض َ ] (ع مص ) آب را بر خود ریختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی ). آب بر تن ریختن . (تاج المصادر بیهقی ). آب بر بدن خود ریختن . (از اقرب الموارد). || یکبار روان شدن مردم از عرفات بسوی منی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).را
یوملغتنامه دهخدایوم . [ ی َ ] (ع اِ) روز. (ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (دهار). روز، مذکر آید و اول آن از طلوع فجر صادق است تا غروب آفتاب . ج ، ایام و اصل آن ایوام بوده . جج ، ایاویم . (ناظم الاطباء). روز. ج ، ایام . (مهذب الاسماء). روز. ج ، ایام ، اصل آن ایو
یوملغتنامه دهخدایوم . [ ی َ ] (ع مص ) روز گردیدن . (منتهی الارب ). || بدبخت روز گردیدن . (ناظم الاطباء).
پومریوملغتنامه دهخداپومریوم . [ پ ُ م ِ ] (اِخ ) نام جاده ای بعرض 166 پا که گرداگرد شهر روم ساخته بودند و فی الحقیقة حدّ مقدس شهر مزبور بود. پومریوم را چندین نفر از سران روم مانند رومولوس و سرویوس تولیوس و اگوستوس و کلودیوس و امثال آنان از محل نخستین فراتر بردند
تالیوملغتنامه دهخداتالیوم . (فرانسوی ، اِ) مأخوذ از فرانسه در شیمی متداول است . از اجسام بسیط و فلزی است ، سفیدرنگ که در سال 1816م . کشف شد. این جسم در سولفور آهن و مس یافت شود.
خیوملغتنامه دهخداخیوم . [ خ ُ ] (ع مص ) ترسیدن . خیم . خیمان . خیمومة. خیام . || مکر و حیله نمودن پس رجوع کردن بر آن . خیم . خیمان . خیمومة. خیام . || برداشتن پای . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خیم . خیمومة. خیمان . خیام .
داس سی لیوملغتنامه دهخداداس سی لیوم . (اِخ ) نام محلی به آسیای صغیر. ظاهراً نزدیک پلفلاگونیه و کرسی ایالت فریگیه ٔ سفلی یا فریگیه ٔ هلس پونت . (ایران باستان ج 2 ص 1106). و رجوع به داسی لیوم و داس کیلیون شود.