یونجه زارلغتنامه دهخدایونجه زار. [ یُن ْ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن یونجه کاشته اند. ارض مقضاب . (یادداشت مؤلف ).
یونجه زارلغتنامه دهخدایونجه زار. [ یُن ْ ج َ /ج ِ ] (اِخ ) از دهات پیرامون تهران میان فرحزاد و امامزاده داود است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 350).
یونجهلغتنامه دهخدایونجه . [ یُن ْ ج َ / ج ِ ] (اِ) ینجه . اسفست . اسپست . آسپست . رطبة. قت . فصفصة. برسیم . گیاهی تر و سبز که تخم آن را می کارند و برای تعلیف اغنام و احشام به کار می رود. (یادداشت مؤلف ). یونچقه . گیاهی که اسبان را فربه کند. (فرهنگ رشیدی ). اس
یونجهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با ساقههای بلند، برگچههای نازک، و گلهای بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان میرسد؛ اسپرس؛ اسپست.
ینجه زارلغتنامه دهخداینجه زار. [ ی ُ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) نام محلی است به شمال غربی تهران در راه امامزاده داود. (یادداشت مؤلف ). یونجه زار.
سپست زارلغتنامه دهخداسپست زار. [ س ِ / س َ پ ِ ] (اِ مرکب ) یونجه زار و زمینی که در آن یونجه کاشته باشند. (ناظم الاطباء). زمینی که در آن سپست کشته اند.
زارفرهنگ فارسی عمیدکثرت، انبوهی، و جای فراوانی چیزی (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بنفشهزار، پنبهزار، چمنزار، ریگزار، سمنزار، شنزار، علفزار، کشتزار، گلزار، گندمزار، لالهزار، لجنزار، مَرغزار، نمکزار، یونجهزار.
مقضبةلغتنامه دهخدامقضبة. [ م َ ض َ ب َ ] (ع اِ) اسپست زار. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یونجه زار. ج ، مقاضب و مقاضیب . (از ذیل اقرب الموارد). || روییدنگاه درختان که از آن کمان سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
یونجهلغتنامه دهخدایونجه . [ یُن ْ ج َ / ج ِ ] (اِ) ینجه . اسفست . اسپست . آسپست . رطبة. قت . فصفصة. برسیم . گیاهی تر و سبز که تخم آن را می کارند و برای تعلیف اغنام و احشام به کار می رود. (یادداشت مؤلف ). یونچقه . گیاهی که اسبان را فربه کند. (فرهنگ رشیدی ). اس
یونجهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با ساقههای بلند، برگچههای نازک، و گلهای بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان میرسد؛ اسپرس؛ اسپست.
یونجهگویش خلخالاَسکِستانی: yunja دِروی: yunja شالی: yunja کَجَلی: âsbez کَرنَقی: yonja کَرینی: yonja کُلوری: yunja گیلَوانی: yunja لِردی: yunja
ریونجهلغتنامه دهخداریونجه . [ ری وَ ج َ / ج ِ ] (اِ) ریونجو. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). ارضه . عثه . بیوالارض . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ریونجو شود.
کل یونجهلغتنامه دهخداکل یونجه . [ ک ُ ی ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالک است که در بخش مریوان شهرستان سنندج واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
یونجهلغتنامه دهخدایونجه . [ یُن ْ ج َ / ج ِ ] (اِ) ینجه . اسفست . اسپست . آسپست . رطبة. قت . فصفصة. برسیم . گیاهی تر و سبز که تخم آن را می کارند و برای تعلیف اغنام و احشام به کار می رود. (یادداشت مؤلف ). یونچقه . گیاهی که اسبان را فربه کند. (فرهنگ رشیدی ). اس
یونجهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی با ساقههای بلند، برگچههای نازک، و گلهای بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان میرسد؛ اسپرس؛ اسپست.