یک پهلولغتنامه دهخدایک پهلو. [ ی َ / ی ِ پ َ ] (ص مرکب ) لجوج . (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده . مستبد برأی . ستیهنده . سِمِج . (یادداشت مؤلف ) : چرا بازوبه قتلم می گشایی چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی . کلیم
یک پهلوفرهنگ فارسی عمید۱. لجوج؛ سرسخت و خودرٲی؛ یکدنده.۲. (قید) قرارگرفته بر روی یک پهلوی خود: او یکپهلو خوابیده بود.
وارون QQ inverse, Q-1واژههای مصوب فرهنگستانوارون مقدار Q که آهنگ فرواُفت انرژی را برای موجهای حجمی یا سطحی در هر دوره مشخص میکند متـ . وارون ضریب کیفیت
شاخص KK indexواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی سهساعته که معیار گسترۀ فعالیت سریع و نامنظم مغناطیسی توفان در زمان وقوع است
یک پهلوییلغتنامه دهخدایک پهلویی . [ ی َ / ی ِ پ َ] (حامص مرکب ) لجاج . لجاجت . عناد. (یادداشت مؤلف ).سماجت . یکدندگی . استبداد برأی . || یک رنگی . یک رویی . مقابل دوپهلویی . و رجوع به یک پهلو شود.
یکلغتنامه دهخدایک . [ ی َ / ی ِ ] (عدد، ص ، اِ) نخستین شماره از اعداد که به تازی واحد و اَحَد گویند. (ناظم الاطباء). نخستین شماره ٔ عددی که در مرتبه ٔ اول واقع است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). احد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). واحد. (ناظ
یکلغتنامه دهخدایک . [ ی َ ] (ص ، اِ) فرد و یکه . || رسم و دستور و عادت و قاعده و قانون . || بزرگوار. || وزغ و غوک . (ناظم الاطباء). اما در این معنی دگرگون شده ٔ کلمه ٔ پک است . (یادداشت مؤلف ). || کیک . (ناظم الاطباء).
یکلغتنامه دهخدایک . [ ی َک ک ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (آنندراج ) (از معجم البلدان ) (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ). شهری است به مغرب و از دژهای مرسیه است و از آنجا تا یک 45 میل مسافت باشد و ابوبکر یحیی بن سهل یکی ، هَجّاء عرب که به سال <span class="hl"
یکلغتنامه دهخدایک . [ ی َک ک ] (معرب ، عدد، ص ، اِ) فارسی است . (آنندراج ) (منتهی الارب ). معرب یک فارسی یعنی واحد. احد. عدد اول . (یادداشت مؤلف ). معرب یک است . صاحب تاج العروس گوید: ازهری گوید در فارسی به معنی واحد است و در شعر رؤبه نیز آمده است .- یک ّ لیک ّ
داودبیکلغتنامه دهخداداودبیک . [ وو ب َ ] (اِخ ) از حکام گرجستان . معاصر شاه اسماعیل است . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 4 ص 571).
دانه محمدبیکلغتنامه دهخدادانه محمدبیک .[ ن َ م ُ ح َم ْ م َ ب َ ] (اِخ ) از سرداران شاه اسماعیل اول صفوی است . هنگامیکه شاه اسماعیل برای دفع ازبکان از سرخس بسوی مرو میرفت این دانه محمد را با فوجی لشکر بعنوان طلایه از پیش بفرستاد اما دانه محمد در نواحی قریه ٔ طاهرآباد با طلایه ٔ محمدخان شیبانی برخوردو
دانه خلیل بیکلغتنامه دهخدادانه خلیل بیک . [ ن َ خ َ ب َ ] (اِخ )از مردم دیاربکر و پسرش نورعلی معاصر میرزا بایسنقرو از سرشناسان آن دیار بوده است و هموست که سلیمان بیک ترکان را در حصن کیفا بانتقام خون عمش کشت . و نیزرجوع به حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 3 ص <span class
داودبیکلغتنامه دهخداداودبیک . [ وو ب َ ] (اِخ ) بومحمد غاری . این نام بهمین صورت در تاریخ بیهقی چ ادیب آمده است (ص 139) در عبارت ذیل : «و برادرش ابوالقاسم نیشابوری سخت استاد و داودبیک بومحمد غاری مردی سخت فاضل و نیکو ادب و شعر ولیکن در دبیری پیاده ...». اما در چ
دایتیکلغتنامه دهخدادایتیک .(اِخ ) (رود) آمویه . جیحون . رجوع به آمویه و جیحون ورجوع به دایتی و فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 71 شود.