یکدگرلغتنامه دهخدایکدگر. [ ی َ / ی ِ دِ گ َ ] (ضمیرمبهم مرکب ) یکدیگر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). همدیگر. (یادداشت مؤلف ). یکی با دیگری : پذیره شدش زودفرزند شاه چو دیدند مر یکدگر را به راه . دقیقی .<
کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَکدَر. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به اکدر شود.
کدرلغتنامه دهخداکدر. [ ک َ دُ ] (اِ) نامی که در طوالش به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.
حادثه زایفرهنگ فارسی عمیدآنکه یا آنچه حادثه ایجاد میکند؛ آنکه باعث حادثه شود: ◻︎ کی بُوَد کاین سپهر حادثهزای / جمله از یکدگر فرو ریزد (انوری: ۶۰۳).
حادثه زایلغتنامه دهخداحادثه زای . [ دِ ث َ / ث ِ ] (نف مرکب ) که مولد حوادث است : کی بود کاین سپهر حادثه زای همه از یکدگر فرو ریزد.انوری .
هم نسبتیلغتنامه دهخداهم نسبتی . [ هََ ن ِ ب َ ] (حامص مرکب ) نسبت به هم داشتن . انتساب و ارتباط. پیوستگی : نبی آفتاب و صحابان چو ماه به هم نسبتی یکدگر راست راه .فردوسی .
هفت نقطهلغتنامه دهخداهفت نقطه . [ هََ ن ُ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) هفت کوکب است که سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ) : همواره بر آن خطّ هفت نقطه گردان و پس یکدگر دوان است . ناصرخسرو.|| زیور و آرایش را نیز گویند.
هم درودلغتنامه دهخداهم درود. [ هََ دُ] (ص مرکب ) دو تن که یکدیگر را درود گویند. دوست .- هم درود آمدن ؛ یکدیگر را خوش آمد گفتن : چو با یکدگر هم درود آمدندبه آن آب چشمه فرودآمدند.نظامی .