یکپارچه

yekpārče

معنی

۱. یک‌تخته؛ فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینه‌ای یکپارچه پوشانده بود.
۲. (قید) [مجاز] همگی؛ به‌تمامی: مردم یکپارچه شعار می‌دادند.

جست‌وجوی دقیق

یکپارچه

لغت‌نامه دهخدا

یکپارچه . [ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) یک پاره . یک لخت . یک تخته .(یادداشت مؤلف ). یک قطعه . یک جزء. رجوع یه یک پاره شود. || جامد. صلب . || کلان . || (ق مرکب ) یک بارگی و یک دفعه . (ناظم الاطباء).

یکپارچه

فرهنگ فارسی عمید

۱. یک‌تخته؛ فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینه‌ای یکپارچه پوشانده بود.۲. (قید) [مجاز] همگی؛ به‌تمامی: مردم یکپارچه شعار می‌دادند.

یکپارچه

دیکشنری فارسی به عربی

عمود

یکپارچه

فرهنگ فارسی معین

( ~. چِ) (ص .) درست ، تمام ، کامل .

یکپارچه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

connected, consistent, conterminous, incorporated, integral, monolith, monolithic, single, united, entirely

جست‌وجوی هم‌آوا

کوره کوره

گویش بختیاری

اندک اندک delom kura kura dard ekona>:دلم آهسته آهسته درد مىکند> .

یک کاره،یکاره!

گویش تهرانی

در مقام اعتراض گفته میشود

کوره راه،کوره جاده

گویش تهرانی

راه باریک

پیکارگه

لغت‌نامه دهخدا

پیکارگه . [ پ َ / پ ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) پیکارگاه . میدان جنگ . حربگاه . جنگ جای . رزمگه : از برای آنکه در پیکارگه روی هواپرستاره آسمانی کردی از دود و شرار. مسعودسعد.دوزخی شد عرصه

چکاره

لغت‌نامه دهخدا

چکاره . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص نسبی ) (از: چه + کار + هَ ، پسوند) اهل چه کار و عامل کدام عمل و شاغل کدام شغل . || (ص مرکب ) نابکار. (ناظم الاطباء). رجوع به چکاری شود. || باطل و بیفایده . (ناظم الاطباء). رجوع به چکاری شود. || در تداول عامه ،کنایه

جست‌وجوی مشابه

یکپارچه‏سازی

integration 2

واژه‌های مصوب فرهنگستان

تبدیل یک یا چند مجموعه به محیطی یکپارچه

یکپارچه‏شده

integrated

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ویژگی مجموعه‏ای که یکپارچه‏سازی شده باشد متـ . یکپارچه

یکپارچه‌کَنی

en bloc

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جابه‌جا کردن گورها و دیگر آثار باستانی که در آن تمام بقایا و بسترۀ اطراف را یکپارچه برمی‌دارند و به آزمایشگاه یا موزه منتقل می‌کنند

بدنۀ یکپارچه

body and frame, integral body and frame construction, unit construction, unitized construction, monocoque, unitary construction, body and frame construction, integral frame, frameless construction

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مجموعۀ یکپارچۀ شاسی و بدنه که سایر مجموعه‌ها مانند موتور و سامانۀ تعلیق بر روی آن نصب می‌شود

پروانۀ یکپارچه

solid propeller

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پروانه‌ای که توپی و تیغه‌های آن به‌صورت یکپارچه ریخته و ساخته می‌شوند

جست‌وجوی متن

lopsidedly

دیکشنری انگلیسی به فارسی

یکپارچه

monotremous

دیکشنری انگلیسی به فارسی

یکپارچه

monothelious

دیکشنری انگلیسی به فارسی

یکپارچه

uninthroned

دیکشنری انگلیسی به فارسی

یکپارچه نشده

oneirotic

دیکشنری انگلیسی به فارسی

یکپارچه

جست‌وجوی هم‌آغاز

یکپارچه (سرتاپا)

دیکشنری فارسی به عربی

مِنْ (قمَِّ) الرّأس إلي أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَين)

یکپارچه از نظر رنگ

دیکشنری فارسی به انگلیسی

solid

یکپارچه پنداشتن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

lump

یکپارچه سازی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

integration, unification

یکپارچه شدگی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

merger

جست‌وجوی هم‌قافیه

بدنۀ یکپارچه

body and frame, integral body and frame construction, unit construction, unitized construction, monocoque, unitary construction, body and frame construction, integral frame, frameless construction

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مجموعۀ یکپارچۀ شاسی و بدنه که سایر مجموعه‌ها مانند موتور و سامانۀ تعلیق بر روی آن نصب می‌شود

پروانۀ یکپارچه

solid propeller

واژه‌های مصوب فرهنگستان

پروانه‌ای که توپی و تیغه‌های آن به‌صورت یکپارچه ریخته و ساخته می‌شوند

ترازیاب یکپارچه

dumpy level, dumpy levelling instrument

واژه‌های مصوب فرهنگستان

ترازیابی که دوربین آن به‌طور ثابت به صفحۀ پایۀ دستگاه متصل است

دیسک یکپارچه

blisk

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یک ردیف توربین که از یک تکّه فولاد تراشکاری‌شده و دیسک و پرّه‌های آن به‌صورت یک واحد فراهم شده‌اند

رویکرد یکپارچه

integral approach

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیدگاهی فراپارادایم (metaparadigm) برای بهره‌گیری از گسترده‌ترین سطح دانش ممکن برای خلق چارچوبی تعبیری و کمک به درک واقعیت‌های بالقوۀ فرارو که از عقلانیت تحلیلی و بینش شهودی و الهام معنوی مدد می‌گیرد

درپیوند

بیشتر بدانید

یکپارچه

yekpārče

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

فرهنگ فارسی معین

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌آوا

گویش بختیاری

گویش تهرانی

گویش تهرانی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان