ترجمه مقاله

دل

فرهنگ فارسی عمید

۱. (زیست‌شناسی) = قلب
۲. [مجاز] خاطر و ضمیر.
۳. [مجاز] شکم.
۴. [مجاز] درون و میان چیزی.
⟨ دل ‌آزردن: (مصدر متعدی) [مجاز] کسی را رنجاندن؛ آزرده ساختن.
⟨ دل باختن: (مصدر لازم) [مجاز] عاشق کسی یا چیزی شدن؛ عاشق ‌شدن؛ فریفته شدن.
⟨ دل برداشتن: (مصدر لازم) [مجاز] از چیزی صرف‌نظر کردن؛ دل کندن و قطع علاقه ‌کردن از کسی یا چیزی: ◻︎ نباید بستن اندر چیز و کس دل / که دل برداشتن کاری ست مشکل (سعدی: ۱۴۳).
⟨ دل بردن: (مصدر لازم) [مجاز] دل ‌ربودن؛ دلربایی‌ کردن؛ مهر و محبت کسی را به خود جلب کردن.
⟨ دل برکندن: (مصدر لازم) [مجاز] دل‌ کندن؛ از کسی یا چیزی قطع علاقه ‌کردن.
⟨ دل بستن: (مصدر لازم) [مجاز] به کسی یا چیزی علاقه‌مند شدن؛ عشق و محبت پیدا کردن.
⟨ دل پردرد: دل پرغم‌ورنج؛ دل بسیار اندوهگین.
⟨ دل دادن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. عاشق شدن؛ فریفته شدن؛ دل‌بسته به چیزی شدن؛ علاقه پیدا کردن.
۲. توجه کردن.
۳. دقت کردن.
۴. (مصدر لازم) جرئت دادن؛ دلیر ساختن: ◻︎ روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش: لغت‌نامه: دل‌دادن).
⟨ دل شب: [مجاز] نیم‌شب.
⟨ دل شکستن: (مصدر لازم) رنجاندن؛ آزرده ساختن؛ ناامید کردن.
⟨ دل کندن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. از کسی یا چیزی دست برداشتن؛ قطع علاقه کردن.
۲. صرف‌نظر کردن.
⟨ دل نهادن (مصدر لازم) [مجاز]
۱. به کسی یا چیزی دل بستن؛ دل‌بستگی پیدا کردن.
۲. به کسی یا چیزی علاقه‌مند شدن.
ترجمه مقاله