زاغ زبان
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] سیاهزبان؛ کسی که هرگاه نفرین کند مؤثر واقع شود.
۲. ویژگی اسبی که زبانش سیاه باشد و آن را حسن اسب میدانستند.
۳. (اسم) [مجاز] قلم: ◻︎ زاغزبانی که ز فر همای / کبک روان را بزند زاغپای (امیرخسرو: لغتنامه: زاغبان).
۲. ویژگی اسبی که زبانش سیاه باشد و آن را حسن اسب میدانستند.
۳. (اسم) [مجاز] قلم: ◻︎ زاغزبانی که ز فر همای / کبک روان را بزند زاغپای (امیرخسرو: لغتنامه: زاغبان).