آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
۱. خبر داشتن؛ اطلاع.
۲. هوشیاری؛ آگاه بودن: ◻︎ عبادت به تقلید، گمراهی است / خُنُک رهرویی را که آ گاهی است (سعدی۱: ۱۷۸).
۳. (اسم) سازمان نیروی انتظامی برای کشف دزدی، جنایت، و دستگیر کردن بزهکاران؛ تٲمینات.
۴. (اسم) [قدیمی] خبر.
〈 آگاهی خواستن: (مصدر لازم) خبر خواستن؛ خبر پرسیدن.
〈 آگاهی دادن: (مصدر لازم) خبر دادن؛ آگاه ساختن؛ آگاهانیدن.
۲. هوشیاری؛ آگاه بودن: ◻︎ عبادت به تقلید، گمراهی است / خُنُک رهرویی را که آ گاهی است (سعدی۱: ۱۷۸).
۳. (اسم) سازمان نیروی انتظامی برای کشف دزدی، جنایت، و دستگیر کردن بزهکاران؛ تٲمینات.
۴. (اسم) [قدیمی] خبر.
〈 آگاهی خواستن: (مصدر لازم) خبر خواستن؛ خبر پرسیدن.
〈 آگاهی دادن: (مصدر لازم) خبر دادن؛ آگاه ساختن؛ آگاهانیدن.