آگاه
فرهنگ فارسی عمید
۱. باخبر؛ مطلع: ◻︎ هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آ گاهتر رخ زردتر (مولوی: ۶۰).
۲. هوشیار؛ دانا.
۳. (قید) با دانایی.
۴. مُطلع (در ترکیب با کلمۀ دیگر) دلآگاه، کارآگاه.
〈 آگاه شدن: (مصدر متعدی) باخبر شدن؛ خبردار شدن.
〈 آگاه کردن: (مصدر متعدی)
۱. باخبر کردن.
۲. هوشیار ساختن.
۲. هوشیار؛ دانا.
۳. (قید) با دانایی.
۴. مُطلع (در ترکیب با کلمۀ دیگر) دلآگاه، کارآگاه.
〈 آگاه شدن: (مصدر متعدی) باخبر شدن؛ خبردار شدن.
〈 آگاه کردن: (مصدر متعدی)
۱. باخبر کردن.
۲. هوشیار ساختن.