الفنج
فرهنگ فارسی عمید
۱. = الفنجیدن
۲. اندوزنده؛ گردکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ ز الفنجِ دانش دلش گنج بود / جهاندیدۀ دانشالفنج بود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
۳. (اسم مصدر) ذخیره کردن؛ اندوختن.
۲. اندوزنده؛ گردکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ ز الفنجِ دانش دلش گنج بود / جهاندیدۀ دانشالفنج بود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
۳. (اسم مصدر) ذخیره کردن؛ اندوختن.