انبار
فرهنگ فارسی عمید
۱. جای انباشتن غله، ابزار، کالاهای تجاری، و امثال آن.
۲. (صفت) انباشته.
۳. (بن مضارعِ انباشتن و انباردن و انباریدن) = انباشتن
۴. [قدیمی] خسوخاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند.
۲. (صفت) انباشته.
۳. (بن مضارعِ انباشتن و انباردن و انباریدن) = انباشتن
۴. [قدیمی] خسوخاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند.