ترجمه مقاله

اندام

فرهنگ فارسی عمید

۱. تن؛ بدن؛ جسم.
۲. قدوقامت.
۳. (زیست‌شناسی) عضو بدن.
۴. عضوی که ظاهر باشد.
۵. [قدیمی، مجاز] قاعده و روش صحیح.
۶. [قدیمی، مجاز] کار آراسته و بانظام.
⟨ اندام دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز]
۱. آراستن.
۲. نظم‌وترتیب دادن.
ترجمه مقاله