انگشتالفرهنگ فارسی عمیدبیمار؛ ناخوش؛ علیل؛ دردمند: ◻︎ ز خانومان و قرابت به غربت افتادم / بماندم اینجا بیسازوبرگ و انگشتال (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بیدیوان: ۱۳۳).