ترجمه مقاله

باد

فرهنگ فارسی عمید

۱. (هواشناسی) هوای متحرک؛ حرکت شدید یا ضعیف هوا که در اثر اختلاف درجۀ حرارت و به هم خوردن تساوی وزن مخصوص در نقاط مختلف کرۀ زمین به ‌وجود می‌آید.
۲. ‹واد› ورم، آماس، و برآمدگی در بدن یا چیز دیگر.
۳. [مجاز] غرور؛ نخوت؛ خودبینی.
⟨ باد بروت: ‹باد‌و‌بروت› [قدیمی، مجاز] خودبینی؛ خودپسندی؛ عجب؛ تکبر؛ غرور؛ باد سبلت.
⟨ باد برین (صبا): [قدیمی] بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد: ◻︎ گیتیت چنین آید گردنده بدین‌سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی: ۵۲۷).
⟨ باد بهاران: باد بهار.
⟨ باد بهاری: بادی که به موسم بهار بوزد؛ نسیم بهار.
⟨ باد پیمودن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] کار بیهوده کردن: ◻︎ سعدیا آتش سودای تو را آبی بس / باد بیهوده مپیمای که مشتی خاکی (سعدی: لغت‌نامه: باد پیمودن).
⟨ باد دبور: بادی که از طرف جنوب یا جنوب غربی بوزد.
⟨ باد در سر داشتن: [مجاز] غرور و نخوت داشتن.
⟨ باد سام: [قدیمی]
۱. باد سموم؛ باد زهرناک؛ باد زهرآگین.
۲. باد گرم.
⟨ باد سبلت: [قدیمی، مجاز] = ⟨ باد بروت
⟨ باد سرخ: ‹سرخ‌باد، بادرو، باد دژنام، بادژ، باد ژفا›
۱. (پزشکی) نوعی بیماری پوستی که به‌وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می‌شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به‌ویژه گونه‌ها است: ◻︎ آن‌ها که گرفتار به بادژنام‌اند / گر رگ نزنند درخور دشنام‌اند ـ مطبوخ هلیله بعد از آن گر نخورند / در طور طریق پخته‌کاری خام‌اند (یوسفی‌طبیب: مجمع‌الفرس: بادژنام).
۲. [قدیمی] باد سوزان.
⟨ باد سرد:
۱. باد خنک؛ باد که با سرما همراه باشد.
۲. [مجاز] نفسی که از روی حسرت و ناامیدی از سینه برآورند؛ آه سرد: ◻︎ مر آن درد را راه چاره ندید / بسی باد سرد از جگر بر‌کشید (فردوسی: ۷/۴۷۶).
⟨ باد سموم: [قدیمی] = ⟨ باد سام
⟨ باد شُرطه: [قدیمی] باد موافق برای کشتی‌رانی؛ باد مساعد که کشتی را به‌سوی مقصد براند؛ شرته؛ شرتا.
⟨ باد شمال: باد یا نسیمی که از سمت شمال می‌ورزد.
⟨ باد صبا: [قدیمی] باد برین؛ بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد.
⟨ باد صرصر: باد سخت؛ باد تند و شکننده؛ تندباد.
⟨ باد فرودین: [قدیمی] بادی که از سمت جنوب یا جنوب غربی بوزد؛ باد دبور؛ باد جنوب: ◻︎ خلقانش کرد جامهٴ زنگاری / این تندوتیز باد فرودینا (دقیقی: ۹۵)، ◻︎ گیتیت چنین آید گردنده بدین‌سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی: ۵۲۷).
⟨ باد کردن: (مصدر متعدی)
۱. دمیدن باد در چیزی.
۲. (مصدر لازم) پرباد شدن داخل چیزی.
۳. (مصدر لازم) ورم کردن.
۴. (مصدر لازم) [مجاز] فیس‌وافاده کردن؛ با کبر و غرور رفتار کردن.
۵. (مصدر لازم) [عامیانه] بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی.
۶. (مصدر لازم) در بازی ورق، برنده نشدن ورق و باطل شدن آن.
⟨ باد گشتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. بر باد شدن؛ بر باد رفتن؛ هدر شدن.
۲. هیچ شدن؛ نابود شدن: ◻︎ کنون آنچ دی بود بر ما گذشت / گذشته همه نزد ما باد گشت (فردوسی: ۵/۲۰۵).
⟨ باد گلو: = آروغ
⟨ باد گند: (پزشکی) [قدیمی] ورمی که در خایۀ مرد پیدا می‌شود؛ باد خصیه؛ باد فتق؛ فتق.
⟨ باد مخالف: [مقابلِ باد موافق] بادی که برخلاف جهت حرکت کشتی بوزد.
⟨ باد مراد: باد موافق که کشتی را به‌سوی مقصد ببرد.
⟨ باد مفاصل: (طب قدیم) درد مفاصل؛ رماتیسم.
⟨ بادوبروت: [قدیمی، مجاز] = ⟨ باد بروت: ◻︎ چند دعویّ و دَم و بادوبروت / ای تو را خانه چو بیت‌العنکبوت (مولوی: ۱۲۹).
⟨ بادوبود: [قدیمی، مجاز] کبر؛ غرور؛ خودبینی.
⟨ بادوبید: [قدیمی، مجاز]
۱. هدر.
۲. بی‌فایده؛ بیهوده.
⟨ بر باد دادن: (مصدر متعدی)
۱. به باد دادن.
۲. در معرض باد قرار دادن چیزی تا باد آن را ببرد.
۳. تلف کردن و نابود ساختن چیزی از سرمایه و دارایی خود: ◻︎ عمر پیری چو جوانی مده ای پیر به باد / تیرت انداخته شد نیز کمان را منداز (ناصرخسرو: ۱۱۱).
⟨ بر باد رفتن: (مصدر لازم) نابود شدن؛ تلف ‌شدن؛ ضایع شدن؛ از دست رفتن.
ترجمه مقاله