ترجمه مقاله

بسته

فرهنگ فارسی عمید

۱. منجمد؛ فسرده.
۲. سفت‌شده.
۳. بندشده.
۴. پیوسته به چیزی یا جایی.
۵. کسی که با دیگری خویشی و قرابت دارد؛ خویش.
۶. (اسم) لنگۀ بار، بقچه، و کیسه که در آن چیزی گذارده یا پیچیده باشند.
۷. گره‌خورده.
۸. تعطیل: مغازه‌ها بسته بود.
۹. محدود‌کننده؛ بازدارنده: جامعهٴ بسته.
۱۰. واحد شمارش چیزهای بسته‌بندی‌شده: یک بسته شکلات.
ترجمه مقاله