به واجب
فرهنگ فارسی عمید
۱. بهطور واجب و لازم.
۲. چنانکهباید: ◻︎ من ذات تو را بهواجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو بهجز ذات تو نیست (منسوب به خیام: لغتنامه: واجب).
۲. چنانکهباید: ◻︎ من ذات تو را بهواجبی کی دانم / دانندۀ ذات تو بهجز ذات تو نیست (منسوب به خیام: لغتنامه: واجب).