ترجمه مقاله

تنگ

فرهنگ فارسی عمید

۱. [مقابلِ گشاد] کوچک‌تر از اندازۀ مورد نظر: کفش تنگ.
۲. [مقابلِ پهن] باریک؛ کم‌پهنا.
۳. [مقابلِ فراخ] ویژگی جایی که کسی یا چیزی به‌سختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود: اتاق تنگ.
۴. زمان کم.
۵. [مجاز] دشوار.
۶. (قید) بافشار.
۷. (قید) با فاصلۀ کم.
۸. (اسم) دره: ◻︎ چو دستان سام اندر آمد به تنگ / پذیره شدندش همه بی‌درنگ (فردوسی: ۲/۸).
۹. [قدیمی] کمیاب.
⟨ تنگ آمدن: (مصدر لازم) [مجاز] به ستوه آمدن؛ آزرده شدن؛ ملول شدن.
⟨ تنگ آوردن: (مصدر متعدی) [مجاز] به تنگ آوردن؛ به کسی سخت گرفتن و او را در تنگنا گذاشتن؛ به ستوه آوردن.
ترجمه مقاله