ترجمه مقاله

تیز

فرهنگ فارسی عمید

۱. [مقابلِ کُند] هرچیزی که نوک یا لبۀ آن بسیار نازک و بُرنده باشد، مثل شمشیر، کارد، چاقو، سوزن، و مانندِ آن؛ بُرنده.
۲. [قدیمی، مجاز] تند؛ شتابان.
۳. [قدیمی، مجاز] چست؛ چالاک.
۴. هرچیزی که طعم آن تند باشد و زبان را بسوزاند.
۵. دارای بوی تند.
۶. [مجاز] شدید: آتش تیز.
۷. کشیده؛ دراز: بینی نوک‌تیز.
۸. [مجاز] حساس: چشمان تیز، گوش‌های تیز.
۹. [مجاز] زیر، نازک، و بلند: صدای تیز.
۱۰. (اسم) [قدیمی] باد صداداری که از مقعد خارج می‌شود؛ ضرطه.
⟨ تیز شدن: (مصدر لازم)
۱. بُرنده شدن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کُند شده است.
۲. [مجاز] برانگیخته شدن.
۳. [مجاز] خشمگین شدن.
⟨ تیز کردن: (مصدر متعدی)
۱. برنده ساختن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کُند شده است.
۲. [مجاز] برانگیختن.
۳. [مجاز] خشمگین ساختن.
ترجمه مقاله