جان شکر
فرهنگ فارسی عمید
۱. شکارکنندۀ جان؛ گیرندۀ جان؛ جانستان: ◻︎ گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد / گهی خوابم بدان چشم سیاه جانشکر بندد (عبدالواسع جبلی: مجمعالفرس: جانشکر).
۲. (اسم) عزرائیل.
۳. (اسم) دلبر؛ معشوق.
۲. (اسم) عزرائیل.
۳. (اسم) دلبر؛ معشوق.