جمع
فرهنگ فارسی عمید
۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.
۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم مینویسند و آنها را به هم میافزایند.
۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.
۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.
۵. (صفت) آسوده: حواسِ جمع.
۶. (صفت) در کنار یکدیگر.
۷. (صفت) (ادبی) در دستور زبان، ویژگی کلمهای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است، مانندِ مردان، اسبان، دستها، شمشیرها.
۸. (ادبی) در بدیع، آرایهای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، مانندِ این شعر: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی: ۳۵۱).
〈 جمع کردن (آوردن): (مصدر متعدی) جمعآوری کردن؛ فراهم آوردن؛ گرد کردن.
〈 جمع بستن: (مصدر متعدی)
۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمۀ مفرد را بهصورت جمع درآوردن.
۲. (ریاضی) چند عدد را روی هم نوشتن و آنها را به هم افزودن.
〈 جمع سالم: در دستور زبان عربی، جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود، مانند مسلمون.
〈 جمع مکسر (غیرسالم): جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل میشود نه با افزودن علامتهای جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول).
〈 جمع و تفریق: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آنها جدایی قائل شود، مانند این شعر: منم امروز و تو انگشتنمای زن و مرد / من به شیرینسخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲: ۴۵۴).
۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم مینویسند و آنها را به هم میافزایند.
۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.
۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.
۵. (صفت) آسوده: حواسِ جمع.
۶. (صفت) در کنار یکدیگر.
۷. (صفت) (ادبی) در دستور زبان، ویژگی کلمهای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است، مانندِ مردان، اسبان، دستها، شمشیرها.
۸. (ادبی) در بدیع، آرایهای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، مانندِ این شعر: همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی: ۳۵۱).
〈 جمع کردن (آوردن): (مصدر متعدی) جمعآوری کردن؛ فراهم آوردن؛ گرد کردن.
〈 جمع بستن: (مصدر متعدی)
۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمۀ مفرد را بهصورت جمع درآوردن.
۲. (ریاضی) چند عدد را روی هم نوشتن و آنها را به هم افزودن.
〈 جمع سالم: در دستور زبان عربی، جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود، مانند مسلمون.
〈 جمع مکسر (غیرسالم): جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل میشود نه با افزودن علامتهای جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول).
〈 جمع و تفریق: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آنها جدایی قائل شود، مانند این شعر: منم امروز و تو انگشتنمای زن و مرد / من به شیرینسخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲: ۴۵۴).