ترجمه مقاله

جوشنده

فرهنگ فارسی عمید

۱. آنچه بجوشد و جوشش داشته باشد؛ جوشان.
۲. [مجاز] متلاطم: ◻︎ ملک در جنبش آمد بر سر پیل / سوی بهرام شد جوشنده چون نیل (نظامی۲: ۱۸۹).
ترجمه مقاله