حاجت روا
فرهنگ فارسی عمید
۱. رواکنندۀ حاجت.
۲. آنکه حاجتش برآورده شده باشد؛ کامروا: ◻︎ بسی بر بساط بزرگان نشستم / که یک نفس حاجتروایی ندیدم (سیف اسفرنگ: لغتنامه: حاجتروا).
۲. آنکه حاجتش برآورده شده باشد؛ کامروا: ◻︎ بسی بر بساط بزرگان نشستم / که یک نفس حاجتروایی ندیدم (سیف اسفرنگ: لغتنامه: حاجتروا).