ترجمه مقاله

حق

فرهنگ فارسی عمید

۱. [مقابلِ باطل] راست؛ درست: حرفِ حق.
۲. (اسم) اختیاری که طبیعت، قانون، یا عرف به کسی داده است: حقّ حرف زدن.
۳. (اسم) هزینه یا کارمزدی که در برابر انجام کاری به شخص یا نهادی پرداخت می‌شود: حقّ بیمه.
۴. (اسم) تسهیلاتی که شخص در برابر برخوردار نبودن از امکاناتی ویژه دریافت می‌کند: حقّ مسکن، حقّ خواربار.
۵. (اسم) انصاف؛ عدل: حق را زیر پا نگذار.
۶. (اسم) وظیفه؛ تکلیف: حقّ فرزندی را به‌جا بیاور.
۷. (اسم، صفت) [مجاز] از نام‌های خداوند.
۸. (اسم مصدر) [قدیمی] ثابت و واجب کردن امری یا چیزی.
۹. (اسم مصدر) [قدیمی] واقف شدن بر حقیقت امری.
⟨حقِ امتیاز: پولی که بابت بهره‌برداری قانونی از چیزی به واگذارکننده می‌دهند.
⟨حق حاکمیت: حق حکمرانی داشتن.
⟨حق حاکمیت ملی: (سیاسی) حقی که سازمان ملل متحد برای ملت‌ها شناخته و تصویب کرده که هر ملتی باید بر سرنوشت خود مسلط باشد و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد.
ترجمه مقاله