خم
فرهنگ فارسی عمید
۱. قسمت دارای پیچیدگی در معبر؛ پیچ.
۲. (صفت) کج؛ خمیده.
۳. (بن مضارعِ خمیدن) = خمیدن
۴. [قدیمی] چینوشکن زلف، گیسو، کمند، و مانندِ آن؛ پیچوتاب.
۵. [قدیمی] طاق ایوان و عمارت.
۶. [قدیمی] خانۀ زمستانی.
۷. [قدیمی] خمیدگی.
〈 خماندرخم: [قدیمی] پیچدرپیچ؛ شکندرشکن.
〈 خم خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] خم شدن؛ کج شدن؛ تا شدن.
〈 خم دادن: (مصدر متعدی)
۱. خم کردن؛ کج کردن؛ تا دادن.
۲. (مصدر لازم) [قدیمی] خم شدن؛ کج شدن؛ تا شدن.
〈 خموچم: [عامیانه]
۱. عشوه و ناز.
۲. فوتوفن.
۲. (صفت) کج؛ خمیده.
۳. (بن مضارعِ خمیدن) = خمیدن
۴. [قدیمی] چینوشکن زلف، گیسو، کمند، و مانندِ آن؛ پیچوتاب.
۵. [قدیمی] طاق ایوان و عمارت.
۶. [قدیمی] خانۀ زمستانی.
۷. [قدیمی] خمیدگی.
〈 خماندرخم: [قدیمی] پیچدرپیچ؛ شکندرشکن.
〈 خم خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] خم شدن؛ کج شدن؛ تا شدن.
〈 خم دادن: (مصدر متعدی)
۱. خم کردن؛ کج کردن؛ تا دادن.
۲. (مصدر لازم) [قدیمی] خم شدن؛ کج شدن؛ تا شدن.
〈 خموچم: [عامیانه]
۱. عشوه و ناز.
۲. فوتوفن.