ترجمه مقاله

خوردن

فرهنگ فارسی عمید

۱. فروبردن غذا از گلو؛ چیزی در دهان گذاشتن و فرودادن.
۲. [مجاز] به ناروا تصرف کردن: با کلک پولم را خورد.
۳. [عامیانه، مجاز] جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده: گریه‌اش را خورد.
۴. (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هماهنگ و منطبق بودن: اخلاقش به من نمی‌خورد.
۵. (مصدر لازم) اصابت کردن: تیر به هدف خورد.
۶. (مصدر لازم) [عامیانه] کتک خوردن.
۷. (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] برخورد کردن؛ مواجه شدن: زود برو که به باران نخوری.
۸. [مجاز] فرسودن: نم، آهن را خورده بود.
۹. نوشیدن.
۱۰. [مجاز] ساییدن.
ترجمه مقاله