داربوی
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) چوب یا شاخۀ درخت عود؛ عود.
۲. داروی خوشبو که در آتش بریزند: ◻︎ تا صبر را نباشد شیرینی شکر / تا بید را نباشد بویی چو داربوی (رودکی: ۵۱۳).
۲. داروی خوشبو که در آتش بریزند: ◻︎ تا صبر را نباشد شیرینی شکر / تا بید را نباشد بویی چو داربوی (رودکی: ۵۱۳).