دار
فرهنگ فارسی عمید
۱. =داشتن
۲. دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبدار، پولدار، چیزدار، خزانهدار، دردار، دستهدار، راهدار، مالدار، نامدار، وامدار.
〈 داروبَرد: [قدیمی، مجاز]
۱. کروفر؛ گیرودار: ◻︎ بپوشید رستم سلیح نبرد / به آورد گه رفت با داروبرد (فردوسی: ۳/۱۹۱).
۲. هایوهوی در جنگ.
〈 داروگیر: [قدیمی، مجاز]
۱. جاهوجلال: ◻︎ یکی حمله بردند بر سان شیر / بدان لشکر گشن با داروگیر (فردوسی: لغتنامه: داروگیر).
۲. هیاهو.
۳. جنگ و ستیز.
〈 داروندار: [عامیانه] تمام دارایی کسی؛ آنچه کسی از مال و ثروت در اختیار دارد.
۲. دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبدار، پولدار، چیزدار، خزانهدار، دردار، دستهدار، راهدار، مالدار، نامدار، وامدار.
〈 داروبَرد: [قدیمی، مجاز]
۱. کروفر؛ گیرودار: ◻︎ بپوشید رستم سلیح نبرد / به آورد گه رفت با داروبرد (فردوسی: ۳/۱۹۱).
۲. هایوهوی در جنگ.
〈 داروگیر: [قدیمی، مجاز]
۱. جاهوجلال: ◻︎ یکی حمله بردند بر سان شیر / بدان لشکر گشن با داروگیر (فردوسی: لغتنامه: داروگیر).
۲. هیاهو.
۳. جنگ و ستیز.
〈 داروندار: [عامیانه] تمام دارایی کسی؛ آنچه کسی از مال و ثروت در اختیار دارد.