دژخیم
فرهنگ فارسی عمید
۱. جلاد؛ میرغضب: ◻︎ به دژخیم فرمود تا تیغ تیز / برآرد کُند تَنْش را ریزریز (فردوسی: ۲/۶۱) ◻︎ پس به دژخیم، خونیان دادم / سوی زندان خود فرستادم (نظامی۴: ۷۲۸).
۲. [قدیمی] بدخو؛ بدخلق؛ زشتخو؛ بدنهاد.
۲. [قدیمی] بدخو؛ بدخلق؛ زشتخو؛ بدنهاد.