زبرجدنگارفرهنگ فارسی عمیدزبرجدنشان؛ هرچیزی که با نگینهای زبرجد زینت داده شده باشد؛ مرصع به زبرجد؛ آراسته به زبرجد: ◻︎ همان تخت و هم طوق و هم گوشوار / همان تاج زرین زبرجدنگار (فردوسی: ۲/۴).