زد
فرهنگ فارسی عمید
۱. = زدن
۲. زده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زبانزد، گوشزد.
〈 زدوبند: [عامیانه، مجاز] ساختوپاخت و سازش نهانی دو یا چندتن برای پیش بردن کاری یا بهدست آوردن چیزی.
〈 زدوخورد:
۱. یکدیگر را کتک زدن.
۲. [مجاز] جنگ.
۲. زده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زبانزد، گوشزد.
〈 زدوبند: [عامیانه، مجاز] ساختوپاخت و سازش نهانی دو یا چندتن برای پیش بردن کاری یا بهدست آوردن چیزی.
〈 زدوخورد:
۱. یکدیگر را کتک زدن.
۲. [مجاز] جنگ.