زرنگفرهنگ فارسی عمیددرختی کوهی با چوبی سخت و محکم که از آن تیر و نیزه و مانند آن میساختند؛ گز: ◻︎ چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد / که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۷).