شکن
فرهنگ فارسی عمید
۱. = شکستن
۲. شکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): صفشکن، لشکرشکن.
۳. (اسم) چینوچروک و تای پارچه.
۴. (اسم) پیچوخم زلف؛ شکنج.
〈 شکندرشکن: پیچدرپیچ؛ پرپیچوتاب.
۲. شکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): صفشکن، لشکرشکن.
۳. (اسم) چینوچروک و تای پارچه.
۴. (اسم) پیچوخم زلف؛ شکنج.
〈 شکندرشکن: پیچدرپیچ؛ پرپیچوتاب.