ش
فرهنگ فارسی عمید
۱. او؛ آن: کاغذش، قلمش، کتابش.
۲. او را؛ آن را: شستمش.
۳. به او: گفتمش.
۴. برای او (در حالت مفعولی): شرمش آمد. Δ هرگاه با کلمهای که آخر آن «ه» باشد ترکیب شود الفی در میانه میآورند: جامهاش، گفتهاش.
۲. او را؛ آن را: شستمش.
۳. به او: گفتمش.
۴. برای او (در حالت مفعولی): شرمش آمد. Δ هرگاه با کلمهای که آخر آن «ه» باشد ترکیب شود الفی در میانه میآورند: جامهاش، گفتهاش.