ترجمه مقاله

صورت

فرهنگ فارسی عمید

۱. صفت؛ نوع؛ وجه؛ شکل.
۲. روی؛ رخسار.
۳. [قدیمی] پیکر.
۴. [قدیمی] نقش.
⟨ صورت ‌برداشتن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [مجاز]
۱. لیست کردن؛ سیاهه کردن؛ سیاهه نوشتن.
۲. [قدیمی] نقاشی کردن.
⟨ صورت‌ دادن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. انجام دادن؛ کاری را به پایان رساندن.
۲. [قدیمی] چیزی را به‌صورت و شکلی درآوردن؛ شکل‌ دادن.
⟨ صورت ذهنی: [مقابلِ صورت خارجی] ‹صورت ذهنیه› صورتی از کسی یا چیزی که در ذهن شخص درآید؛ انتزاعی.
⟨ صورت ظاهر: آنچه از ظاهر کسی یا چیزی به چشم درمی‌آید؛ ظاهر حال.
⟨ صورت فلکی (نجومی): (نجوم) مجموع چند ستاره که به‌صورت انسان، حیوان، یا چیزی فرض شده باشد، مانند دب اصغر و دب اکبر.
⟨ صورت کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی)
۱. تصویر ساختن؛ نقاشی کردن: ◻︎ هنر باید که صورت می‌توان کرد / به ایوان‌ها در از شنگرف و زنگار (سعدی: ۱۵۹).
۲. (مصدر متعدی) پنداشتن؛ تصور کردن.
۳. (مصدر لازم) [مجاز] چیزی را خلاف واقع نمودن؛ گزارش دروغ دادن.
۴. (مصدر لازم) ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر.
⟨ صورت کشیدن: [قدیمی] = صورت کردن
⟨ صورت گرفتن: (مصدر لازم) [مجاز] انجام یافتن کاری یا معامله‌ای.
⟨ صورت‌های شمالی: (نجوم) صورت‌های فلکی که در نیمکرۀ شمالی دیده می‌شود.
⟨ صورت‌های جنوبی: (نجوم) صورت‌های فلکی که در نیمکرۀ جنوبی دیده می‌شود.
ترجمه مقاله