طلایه
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] اولین نشانهای که از هرچیز نمایان و جلوهگر میشود: ◻︎ نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بیشبان (فردوسی: ۶/۳۱۸)، ◻︎ واینک بیامدهست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایهٴ نوروز و نوبهار (منوچهری: ۳۹).
۲. (نظامی) [قدیمی] گروهی از سربازان که پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند؛ مقدمۀ لشکر؛ پیشروان لشکر: ◻︎ تو بیدیدهبان و طلایه مباش / ز هر دانشی سستمایه مباش (فردوسی: ۵/۲۵۷).
۲. (نظامی) [قدیمی] گروهی از سربازان که پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند؛ مقدمۀ لشکر؛ پیشروان لشکر: ◻︎ تو بیدیدهبان و طلایه مباش / ز هر دانشی سستمایه مباش (فردوسی: ۵/۲۵۷).