ترجمه مقاله

قوه

فرهنگ فارسی عمید

۱. (نظامی) [مجاز] = قوا
۲. استعداد.
۳. (برق) باتری.
۴. (ریاضی) توان.
⟨ قوۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درک‌کننده؛ فهم و شعور.
⟨ قوۀ غاذیه: (طب قدیم) قوه‌ای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند.
⟨ قوۀ قضائیه: (سیاسی) از قوای سه‌گانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است.
⟨ قوۀ مجریه: (سیاسی) از قوای سه‌گانه که موظف به اجرای قوانین است؛ هیئت دولت.
⟨ قوۀ مقننه: (سیاسی) از قوای سه‌گانه که موظف به وضع قوانین است؛ مجلس.
ترجمه مقاله