متفق
فرهنگ فارسی عمید
۱. با هم یکیشده؛ هماهنگ.
۲. کسی که با دیگری همراه و متحد باشد؛ همعهد.
۳. [قدیمی] کسی که قصد کاری را دارد؛ قصدکننده: ◻︎ یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱: ۱۹۲).
۴. [قدیمی] سازگار.
۲. کسی که با دیگری همراه و متحد باشد؛ همعهد.
۳. [قدیمی] کسی که قصد کاری را دارد؛ قصدکننده: ◻︎ یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱: ۱۹۲).
۴. [قدیمی] سازگار.