ترجمه مقاله

محو

فرهنگ فارسی عمید

۱. از بین بردن؛ زایل کردن.
۲. (صفت) [مجاز] بسیارشیفته و توجه‌کننده به چیزی.
۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی آنچه کاملاً آشکار و مشخص نیست؛ مبهم.
۴. (تصوف) [مقابلِ اثبات] از بین بردن صفات و عادات بشری برای رسیدن به ذات خداوند؛ محق.
⟨ محو شدن (گشتن): (مصدر لازم) [مجاز]
۱. سترده شدن؛ از بین رفتن؛ نابود گشتن.
۲. (تصوف) رسیدن به مقام محو.
⟨ محو کردن (گردانیدن): (مصدر متعدی) ستردن؛ نابود ساختن.
ترجمه مقاله