مردن
فرهنگ فارسی عمید
۱. بیجان شدن؛ درگذشتن؛ بدرود زندگی گفتن.
۲. [مجاز] نابود شدن؛ از میان رفتن.
۳. [مجاز] چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن.
۴. [قدیمی، مجاز] خاموش شدن چراغ، آتش، و مانند آن.
۲. [مجاز] نابود شدن؛ از میان رفتن.
۳. [مجاز] چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن.
۴. [قدیمی، مجاز] خاموش شدن چراغ، آتش، و مانند آن.