معمول
فرهنگ فارسی عمید
۱. عملشده؛ کارشده؛ ساخته شده.
۲. (اسم) رسم و عادت.
〈 معمول داشتن: (مصدر متعدی) عمل کردن؛ اجرا کردن.
〈 معمول شدن: (مصدر لازم)
۱. عمل شدن.
۲. متداول شدن.
〈 معمول کردن: (مصدر متعدی)
۱. عملی کردن؛ اجرا کردن.
۲. متداول ساختن.
۲. (اسم) رسم و عادت.
〈 معمول داشتن: (مصدر متعدی) عمل کردن؛ اجرا کردن.
〈 معمول شدن: (مصدر لازم)
۱. عمل شدن.
۲. متداول شدن.
〈 معمول کردن: (مصدر متعدی)
۱. عملی کردن؛ اجرا کردن.
۲. متداول ساختن.